ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : شنبه 22 مهر 1391
ز : 8:52 بعد از ظهر |
+
یک قاب شکسته ست که تصویر ندارد
باغی ست که یک شاخه ی انجیر ندارد
یک قوری چینی ترک خورده تر از ماه
گنگویی یک بغض که تعمیر ندارد
آن چیست بگو؟ آن که شبیه شبح ماه
می آهد و در قلب تو تأثیر ندارد
دیرنده و دور است زمانی عطش مرگ
گاهی نه... نه... یک ثانیه تأخیر ندارد
این ساعت کز کرده به دلتنگی دیوار
دیریست که درمانده و تدبیر ندارد
عمری است که حیرانی یک هیچ نهان را
سر می دود و میل به تغییر ندارد
واکرده ام امروز سر سفره ی دل را
نان، سهمی از این بغض گلوگیر ندارد
وارونه بینداز زمین را که ببینی
امروز گرسنه خبر از سیر ندارد
از جان خودت سیری و شهری که دریده ست
شهری که دلی پای دلی گیر ندارد
خود خواسته جان در قدمش ریختم ای مرگ!
تیغ غضب آلود تو تقصیر ندارد
از گردنه ی هیچ به هر حیله گذشتم
این راه نفس گیر، سرازیرندارد
هی فلسفه می بافم و می افتمت از عقل
دیوانه همیشه غل و زنجیر ندارد
بی کوچه و بی عابر و سرگشته تراز سیب
بی خوابی ماه اینهمه تعبیرندارد
پایان غزل قصه ی یک کولی تنهاست
با آینه ای کهنه که تقدیر ندارد
مثل من آواره که دارایی اما ز هیچ
یک قاب شکسته است که تصویر ندارد
:: موضوعات مرتبط:
یکـ قابـ شکستهـ،
،
:: برچسبها:
شب,
شعر,
غزل,
رباعی,
دو,
بیتی,
,